Image result for ‫نقاشی های سه بعدی در خیابان‬‎

شکلک های محدثه

ادامه مطلب

حرکتی دیدنی از سر کار گذاشتن پلیس

 

بیماری با روحیه ای عالی

 

عجب اعتماد به نفسی !

 

ریزش هولناک و البته تماشایی برف از روی ساختمان

 

هماهنگی، مدیریت و مهمتر از همه مدیریت پذیری و ... در یک کار گروهی




Image result for ‫آیا خداوند شر را آفرید‬‎

آیا خداوند شر را آفریده است؟

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا دانشجویانش را به مبارزه بطلبد. او پرسید: `آیا خداوند هر چیزی را که وجود دارد، آفریده است؟`

دانشجویی شجاعانه پاسخ داد: "بله."

استاد پرسید: "هر چیزی را؟"

پاسخ دانشجو این بود: "بله هر چیزی را."

استاد گفت: "در این حالت، خداوند شر را آفریده است. درست است؟ زیرا شر وجود دارد."

برای این سوال، دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند. استاد از این فرصت حظ برده بود که توانسته بود یکبار دیگر ثابت کند که ایمان و اعتقاد فقط یک افسانه است.

ناگهان، یک دانشجوی دیگر دستش را بلند کرد و گفت: "استاد، ممکن است که از شما یک سوال بپرسم؟"

استاد پاسخ داد: "البته."

دانشجو پرسید: "آیا سرما وجود دارد؟"

استاد پاسخ داد: "البته، آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟"

دانشجو پاسخ داد:

"البته آقا، اما سرما وجود ندارد. طبق مطالعات علم فیزیک، سرما عدم تمام و کمال گرماست و شئی را تنها در صورتی میتوان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شئی است که انرژی آن را انتقال می دهد. بدون گرما، اشیاء بی حرکت هستند، قابلیت واکنش ندارند. پس سرما وجود ندارد. ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم."

دانشجو ادامه داد: "و تاریکی؟"

استاد پاسخ داد: "تاریکی وجود دارد."

دانشجو گفت:

"شما باز هم در اشتباه هستید، آقا. تاریکی فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید، اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز تنوع رنگهای مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور، نور می تواند تجزیه شود. تاریکی لفظی است که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم."

و سرانجام دانشجو پرسید:

- "و شر، آقا، آیا شر وجود دارد؟

خداوند شر را نیافریده است. شر فقدان خدا در قلب افراد است، شر فقدان عشق، انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند. آنها وجود دارند. فقدان آنها منجر به شر می شود."

و حالا نوبت استاد بود که ساکت بماند.

سریال زمانه,بازیگران سریال زمانه

 

حسن فتحی کارگردان این سریال ، که همواره چه در سینما و چه در تلویزیون مخاطبان زیادی را با خود همراه کرده است . از او سریال های پر مخاطبی همچون  شب دهم و میوه ممنوعه را به یاد داریم و...


 

به نام خدا

 

نقدی مختصر بر سریال زمانه

 

حسن فتحی کارگردان این سریال ، که همواره چه در سینما و چه در تلویزیون مخاطبان زیادی را با خود همراه کرده است . از او سریال های پر مخاطبی همچون  شب دهم و میوه ممنوعه را به یاد داریم و از آثار سینمایی او هم میتوان به کیفر اشاره کرد که توجه بسیاری از منتقدین را به خود جلب کرد. کارنامه قابل قبول کارگردان توقع بیننده را از این سریال بالا می برد .

میتوان به جرأت گفت که این سریال در جذب مخاطب موفق عمل کرده و در این بین میتوان به بازی خوبِ بازیگران اشاره کرد که اکثر آن ها بازی درخشانی از خود ارائه دادند. درواقع تنها مزیت سریال همان جذب مخاطب است که در اوضاع و احوال این دوره ی تلویزیون یک مزیت بزرگ حساب میشود اما این مزیت باعث  نمیشود که تناقضات آن را نادیده بگیریم .

مشکل اصلی این سریال - به نظر من- تغییر و تحول بی پایه و اساس دو کاراکتر اصلی فیلم یعنی بهزاد و ارغوان است که بطور متوسط در هر 10 قسمت جلوه شخصیتی کاملاً جدیدی از خود ارائه می دهند .این تغییر و تحولات باعث میشود که کاراکتر های اصلی به شخصیت تبدیل نشوند و به صورت تیپ باقی بمانند.بی دقتی و عدم وسواس در نگارش فیلمانه ، باعث شده است که ما نتوانیم از نبود شخصیت درفیلم انتقاد کنیم بلکه باید سقف انتقاد هایمان را تا حتی نبود یک تیپ در فیلم پایین آوریم . درواقع تصمیماتی که کاراکتر های داستان بخصوص دو کاراکتر اصلی فیلم میگیرند ، نه صرفا جهت افزایش قسمت های سریال و جذب مخاطب است و نه قابل قبول و منطقی.

از زوایای دیگر هم میتوان وارد بحث شد .مثلا اینکه چرا داستان کلی سریال که در قسمت های اولیه منسجم به نظر میرسد ناگهان در قسمت های پایانی از هم پاشیده میشود شاید یکی از دلایل خستگی گروه فیلمسازی یا تعجیل کارگردان برای به پایان رساندن سریال است بهرحال در قسمت های پایانی شاهد نوعی سردرگمی در سریال هستیم بطوری که میشود احساس کرد متاسفانه این سریال هم مانند برخی آثار دیگربه سرهم بندی کردن موضوعات داستان پرداخته است .

در این بین هم میتوان به بیش از حد ذلیل شدن کاراکتر مَرد (بهزاد) پرداخت بگونه که بیننده را کلافه میکند و موجب دلزدگی بیننده میشود چراکه تخریب بیش از حد شخصیتی در سریال (چه زن باشد چه مرد) برای ببینده قابل پذیرش نیست و نکته ی قابل توجه این است که اگر در قسمت پایانی کاراکتر مرد مورد تخریب هم قرار نمیگرفت باز هم به داستان لطمه ای وارد نمیشد .

نکته ی پایانی هم در مورد نحوی پایان یافتن سریال است به نحوی که مشخص است سعی بسیاری صورت گرفته تا پایان داستان گزنده و تلخ نباشد .تجربه هم نشان میدهد که این امر غیر ممکن نیست ! زیرا در سریالی به نام " تاثریا ..." بطور علنی اعلام شد که به دلیل تلخی فیلم ، فیلمنامه قسمت های پایانی از نو نوشته شد و نحوه ی پایان یافتن فیلم هم°180 تغییر کرد.اما باید توجه داشت که گاهی این تلخی ها هستند که به یادگار می مانند ! و گاهی در تلخ و گزنده بود یک داستان شیرینی نهفته است .گاهاً سریال های این چنینی که شخصیت داستان انواع جرم ها مانند اختلاس (گرفتن وام میلیاردی از بانک) و رشوه را مرتکب میشود اما در فیلم مورد پیگیرد قانونی قرار نمیگرید و درواقع فیلم را از حالت رئال خارج میکنید و دانسته های مخاطبین را به چالش میکشد .

حال اگر این فیلم واقعیت را نمایش میداد هرچند هم گزنده باشد آیا به تاثیری که روی مخاطب جوان میگذاشت ، نمی ارزید؟!

 

Image result for ‫عکس های غمگین‬‎

وای از دست این تنهایی، وای از دست این دل بهانه گیر
وای از دست این لحظه های نفسگیر ،ای خدا بیا و دستهای سردم را بگیر
خسته ام ، باز هم دلم گرفته و دل شکسته ام …

 

در حسرت لحظه ای آرامشم ، همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است ، طلوع برایم همرنگ غروب است ، گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست ، عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته ، دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده ، دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم ، هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم ، کسی نیست تا شادم کند ، کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم ، وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام ، کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد ، نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم ، اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته ، رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها ، حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را ، میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را ، حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست ، تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست ، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم

Image result for ‫عکس های غمگین‬‎

برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، از تو بیزارم ، بهانه هایت را برایم تکرار نکن
حرفی نزن ، بی خیال ، اصلا مقصر منم ، هر چه تو بگویی ، بی وفا منم!
نگو میروی تا من خوشبخت باشم ، نگو میروی تا من از دست تو راحت باشم…
نگو که لایقم نیستی و میروی ، نگو برای آرامش من از زندگی ام میروی….
این بهانه ها تکراریست ، هر چه دوست داری بگو ، خیالی نیست….
راحت حرف دلت را بزن و بگو عاشقت نیستم ، بگو  دلت با من نیست و دیگر نیستم!
راحت بگو که از همان روزاول هم عاشقم نبودی ، بگو که دوستم نداشتی و تنها با قلب من نبودی
برو که دیگر هیچ دلخوشی به تو ندارم ، از تو بدم می آید و هیچ احساسی به تو ندارم
سهم تو، بی وفایی مثل خودت است که با حرفهایش خامت کند، در قلب بی وفایش گرفتارت کند ، تا بفهمی چه دردی دارد دلشکستن!
برو، به جای اینکه مرحمی برای زخم کهنه ام باشی ،درد مرا تازه تر میکنی !
حیف قلب من نیست که تو در آن باشی ،تمام غمهای دنیا در دلم باشد بهتر از آن است که تو مال من باشی….
حیف چشمهای من نیست که بی وفایی مثل تو را ببینند ، تو لایقم نیستی ، فکرنکن از غم رفتنت میمیرم!
برو و پشت سرت را هم نگاه نکن ، برو و دیگر اسم مرا صدا نکن
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار با تنهایی تنها باشم …

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟
فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟
مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟
مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟
تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی
چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی
مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟
مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟
مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری
پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ، عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!
باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای
دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ، نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم
رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد
رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!
کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ، کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ، کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی ! چرا بی خبر رفتی؟